(نظر التفات ما)
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل(بگویمت که منم)
برف آمد و سر کرد به هر برزن و هر کو(خون مقطر)
اشکی که روی گونهی ما خط کشیده است
خون مقطری ست که رنگش پریده است
هر اشک ما چکیدهی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است
مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون
دوران اوج عشق به پایان رسیده است
اینجا مشخص است که گنجشک چند بار
از لانه اش بدون مجوز پریده است
حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشیده است
در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است
پاییز مثنوی ست ، زمستان قصیده است
من شاعر قصیده ام اما دو خط کج
با پنبهای سر سخنم را بریده است
طبق مقررات غزل گفته ام ولی
حرفی غریبه بین حروفم خزیده است
شاعر پس از تحمل تبعید در وطن
بنیانگذار دولتِ قدرت ندیده است
غلامرضا طریقی
برچسبها: غلامرضا طریقتی
(با اینکه آلوده ست...)
با اینکه آلودهست دستانم به هر دامن
هرگز نشد از این که هست آلودهتر، دامن
روییده بر پیراهنم گلهایی از حسرت؟
یا لکّهی ننگیست افتادهست بر دامن؟
آفت اگر زد ریشه را باید بسوزانند
باید بسوزد - بیدرنگ - از آستر، دامن!
از بغضهایم در گلو وقتی گره وا شد
در گریههایم ناگهان شد غوطهور، دامن
میپرورَد این دایه در دامانِ خود، غم را
حالا که شد با سیل اشکم باروَر، دامن
"رفتن" سرانجام تمام "آمدن"ها بود
دیروز...او ! شاید همین امروز و فردا... من!
لیلا مهذب
برچسبها: لیلا مهذب
(خورشید)
تو آسمانی... آسمان! همخانهات خورشید!
سر میزند از پشت کوه شانهات خورشید
حالا که دارد میدرخشد در نگاهت نور
همسو شده با چشم معصومانهات خورشید
این گرمیاز هُرم حضور آتشین توست؟
یا این که تابیدهست بر کاشانهات خورشید؟
چون آینه افسونگریهای نگاهت را
میخوانَد از چشمان پر افسانهات خورشید
مستی! ولی پیمان شکستن در مرامت نیست
از ابتدا بودهست همپیمانهات خورشید
دین، از شرابی اینچنین منعت نخواهد کرد
تا ساقیات نور است ، تا میخانهات خورشید!
دستی بکشای آسمان! بر گیسوان شب
وقتی که سر زد باز هم از شانهات، خورشید
لیلا مهذب
برچسبها: لیلا مهذب
(خرقهی طامات)
تست و بررسی بنتلی کانتیننتال سوپراسپرتز(نغمهی توحید)
مستم و گم کردهام ، راه خرابات را(آفتاب عزت)
دل بی تو تمنا نکند ، کوی منا را(تنها بسوزم)
دوست دارم، شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم
دوست دارم،هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بیپروا بسوزم
دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت، درین صحرا بسوزم
دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، زآن رخ گیرا بسوزم
دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق، سر تا پا بسوزم
دوست دارم، خال باشم بر رخ مهرآفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشینت،ای گل زهرا! بسوزم
دوست دارم، ژاله باشم، من به خاک پایت افتم
تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم
دوست دارم، خادمت باشم، كنم دربانیات را
دل نهم در بوتهی عشقت، شها! یکجا بسوزم
دوست دارم، اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم
تو شوی سیراب و من خود، جای آن لبها بسوزم
دوست دارم، كام عطشان تو را سیراب سازم
گر چه خود از تشنهكامی، بر لب دریا بسوزم
دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظهای پیشم نشینی تا سپندآسا بسوزم
دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش( حسانا)!
تا ز داغِ حسرتِ آن تشنه لب سقّا بسوزم
حبیب الله چایچیان (حسان)
برچسبها: حبیب الله چایچیان حسان
تعداد صفحات : 0