(من و تو نیست میان من و تو این: ماییم!)
تویی تویی بخدا، این که از دریچه ی ماه
نگاه میکند از مهر و با منش سخن است
تویی که روی تو مانند نو گلی شاداب
میان چشمهٔ مهتاب بوسهگاه من است
تویی تویی بخدا، این تویی که در دل شب
مرا به بال محبت به ماه میخوانی
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت
گَهی به نام و گَهی با نگاه میخوانی
تویی تویی بخدا، این دگر خیال تو نیست
خیال نیست به این روشنی و زیبایی.
تویی که آمدهای تا کنار بستر من
برای این که نمیرم ز درد تنهایی
تویی تویی بخدا این حرارت لب توست
به روی گونهی سوزان و دیدهی تر من
گَهی به سینهی پُر اضطراب من سر تو
گَهی به سینهی پر التهاب تو سر من !
تویی تویی بخدا، دلنشین چو رویایی
تویی تویی بخدا، دلربا چو مهتابی
تویی تویی که ز امواج چشمهٔ مهتاب
به آتش دلم از لطف میزنی آبی
تویی تویی بخدا، عشق و آرزوی منی
به سینه تا نفسی هست بی قرار توام!
تویی تویی بخدا، جان و عمر و هستی من
بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام
منم منم بخدا، این منم که در همه حال
چو طفل گمشده مادر به جستجوی توام!
منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو ام»
منم منم بخدا، اینکه در لباس نسیم
برای بردن تو باز میکند آغوش
من آن ستارهٔ صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم، نمیشوم خاموش
منم منم بخدا، این منم که شب همه شب
به بام قصر تو پا مینهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم، چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید
منم منم بخدا، سایهی تو نیست منم
نگاه کن، منمای گل، که با تو همراهم!
منم که گِرد تو پَر میزنم چو مرغ خیال
ز درد عشق تو تا ماه ، میرود آهم
منم منم بخدا، این منم که سینهٔ کوه
به تنگ آمده از اشک و آه و زاری من
ز کوه، هرچه بپرسی جواب میگوید
گواه نالهی شبهای بی قراری من
من و توایم که در اشتیاق میسوزیم
من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیدهی فردا دمد، دگر آن روز...
من و تو نیست میان من و تو این: ماییم!
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری